"Wings To Fly"
"Wings To Fly"

"Wings To Fly"

هستی....

روزی خدا هستی را قسمت می کردخدا گفت :
چیزی از من بخواهید . هر چه باشد شما را خواهم داد . سهمتان را از هستی خواهم داد . زیرا خدا بسیار بخشنده است .
و هر که آمد چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن . دیگری پایی برای دویدن . یکی جثّه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب
کرد یکی آسمان را !
در این میان کرم کوچکی جلو آمد و به خدا گفت :
من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم ، نه چشمانی تیز و نه جثّه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی ، نه آسمان و نه دریا !
تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده !
و خدا کمی نور به او داد .
نام او کرم شب تاب شد .
خدا گفت آن که با خود نوری دارد بزرگ است ، حتّی اگر به قدر ذرّه ای باشد ، تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید این کرم کوچک بهترین را خواست ، زیرا از خدا جز خدا نباید خواست !
هزاران سال است که او می تابد ؛ روی دامن هستی می تابد . وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که ای
همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرم کوچک بخشیده است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد